همکلاسیها
دو شنبه 19 فروردين 1398برچسب:, :: 13:35 ::  نويسنده : 2lone

بد حالمون گرفته شدا........

چقد ذوق کردیم که این ترم فرجه داریم..دیگه نمیدونستیم کشکه

من فقط یه سوال دارم ......چرا الان؟چرا الان گفتن؟

بنده دم به دقیقه از آموزش سوال میکردم که آیا تغییر میکنه ؟جالب اینجاست که عصبانی هم

میشدن که بابا به دانشگاه ما ربطی نداره...

فرقش چیه؟؟؟؟اگه زودتر میگفتن یه خاکی به سر میریختیم..نمیخام بگم تو عید میشستم

درس میخوندم نه جانم حداقلش اینه که بش فک میکردم شیون سر میدادم از استرسم کم

میشد.....

آقا جان من راضی نیستما..اصلا حرکت قشنگی نبود.

جمعه 1 فروردين 1398برچسب:, :: 17:33 ::  نويسنده : 2lone

بخواب آروم عسل بانو
که بی تو ساکته اینجا
ولی راحت شدی انگارش
از این بی رحمی دنیا
بخواب آروم و بی غصه
کی این درد و یادش میره ؟
سکانس آخرت این نیست
کسی جات و نمیگیره
لالالالا بخواب اما
روزای بی عسل سخته
با پرواز پر از دردت
بهار از یادمون رفته
تو با "پروانه ای در مه"
تو با "دستای آلوده"
عسل بودی،عسل موندی
واسه رفتن ولی زوده

پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 13:37 ::  نويسنده : 2lone

سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, :: 16:31 ::  نويسنده : 2lone


 

معنای رمضان
 

رمضان از چه کلمه ای ریشه گرفته شده است؟



رمضان، نهمین ماه از ماه­های قمری در تقویم اسلامی و بین ماه­های شعبان

و شوال است. ریشه کلمه رمضان از رمض است و رمض به معنی داغی

سنگ در اثر شدت حرارت تابش خورشید و به معنی شدت گرما می­باشد.

در بیان علت نامیده شدن این ماه به این اسم گفته شده است:

چون در لغت قدیم، اسامی ماه­ها را به نام آن زمانی از سال که در آن قرار

داشته نام گذاری ­کرده ­اند و رمضان در موقع نام گذاری، هنگام تندی حرارت

گرما واقع شده بود.

رمضان تنها ماهی است که خدا از آن در قرآن نام برده است (شَهْرُ رَمَضانَ

الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی‏ وَ الْفُرْقانِ‏ ،

(روزه، در چند روز معدود) ماه رمضان است؛ ماهی که قرآن، برای

راهنمایی مردم ، و نشانه‏ های هدایت، و فرق میان حق و باطل،

در آن نازل شده است.)

                   

دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 17:2 ::  نويسنده : 2lone

 

به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.
به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.
من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !
"دیروز"
گذشته است؛
و

"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
لحظه
"حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.

اندکی فکر کن ...

 

 

چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 19:30 ::  نويسنده : 2lone

خیابان لمبارد (Lombard Street) که یکی از پر پیچ و خم‌ترین خیابان‌ها در دنیا است در شهر

سانفرانسیسکو در ایالت کالیفرنیای آمریکا قرار دارد

 
         نمایی زیبا از خیابان لمبارد (Lombard Street)
یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:12 ::  نويسنده : 2lone

مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود. ناگهان پسر 4 ساله اش سنگی برداشت و با آن چند خط روی بدنه ماشین کشید. مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که در دستش داشت، این کار را 
می کرد

در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را از دست داد

وقتی پسرک پدرش را دید، با نگاهی دردناک پرسید

«کی انگشتانم دوباره رشد می کنند؟!» 

مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی بر زبان نیاورد. او به سمت ماشینش برگشت و از روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که از کرده خود بسیار ناراحت و پشیمان بود، جلوی ماشین نشست و به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته 
بود

«دوستت دارم بابایی»

 

 

 

یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:2 ::  نويسنده : 2lone

 

 

دختری از کوچه باغی میگذشت

یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفتا او سلام

بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام

دختر اما ناگهان و بی درنگ

سوی او برگشت مانند پلنگ

گفت با او بچه پروی خفن

می دهی زحمت به بانوی چو من؟

من که نامم هست آزیتای صدر

من که زیبایم مثال ماه بدر

من که در نبش خیابان بهار

مبکنم در شرکت رایانه کار

دحتری چون من که خیلی خانمه

بیست و شش ساله _مجرد_دیپلمه

دختری که خانه اش در شهرک است

کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت

در چه مورد با تو گردد هم کلام

با تو من حرفی ندارم والسلام 

 

 

 

یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:56 ::  نويسنده : 2lone

گفتیم آسان می شود ، با کامپیوتر کارها

دیدیم این افزار نو ، افزود بر دشوارها

گفتیم تغییری کند ، حال و هوای زندگی

ماندیم محروم از نفس ، در پرده ی پندارها

گفتیم آسان می شود ، با کامپیوتر کارها

دیدیم این افزار نو ، افزود بر دشوارها

گفتیم تغییری کند ، حال و هوای زندگی

ماندیم محروم از نفس ، در پرده ی پندارها

افشای عیب دیگران ،عیب است می دانم ، ولی

دارم شکایت روز و شب ،از دست نرم افزارها

پی سی مرا دیوانه کرد، ای آشنایان چاره ای

کم مانده از هم بگسلد ، هم پودها هم تارها

از بس پرینتر پشت هم ، بلغور ِ کاغذ می کند

دارد پیاپی روز و شب ، مثل شترنشخوارها

کیبُرد چون آکاردئون ، هر لحظه سازی می زند

با شیون سنتورها ، با غن غن ِمزمارها

در سرزمین ِداده ها ، ویروس ها پیکار جو

ویروس کُش ها هم همه ، در مانده از پیکار ها

امروز "کامی" را قسم ، دادم به جان مادرش

تا بلکه تغییری دهد ، در نحوه ی رفتار ها

دانی چه شد؟ این نا خلف ، لجبازی اش آغاز شد

من ماندم و نا باوری ، تردید ها ، تکرار ها

رفتم که اصلاحش کنم ، از دست من دیوانه شد

رو کرد روی دسک تاپ ، بر ضدّ من اخطار ها

با یک کلیک نا بجا ، شد فایل ها یم جا به جا

تقویم ها ، تصویر ها ، پیوست ها ، آمار ها

هر دکمه ای را می زنم ، او می رود جائی دگر

از سمت من اصرار ها ، از سوی او انکار ها

صورت حساب آب را ، با خاک قاطی می کند

درهم شده ، برهم شده ، انکار ها ، اقرار ها

این جعبه ی جادو فقط ، با بنده دارد دشمنی

ور نه چرا با دیگران ، بد نیست در دیدار ها

هر کس که بنشیند دمی ، در خدمت لپ تاپ من

انگار عادت می کند ، با این ادا اطوار ها

ماشین بنا بر عادتش ، احساس را گم می کند

ما آدمیزادان چرا ، قهریم با معیار ها

غافل شدیم از همّ و غم ، اصلا"نمی آید به هم

پندار ها ، رفتار ها ، گفتار ها ، کردار ها

 

 

 

یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:48 ::  نويسنده : 2lone

 

«پسر برتر از دخترآمد پدید»
پسر جمله را گفت و چیزی ندید

نگو دخترک با یکی دسته بیل
سر آن پسر را شکسته جمیل

بگفتا: «جوابت نباشد جز این
نگویی دگر جمله‌ای اینچنین!

وگرنه سر و کار تو با من است
که دختر جماعت به این دشمن است

پسر اندکی هوشیاری بیافت
سرش چون انار رسیده شکافت

پسر گفتش:«ای دختر محترم
که گفته که من از شما بهترم؟!

که دختر جماعت به کل برتر است
ز جن تا پری از همه سرتر است

پسر سخت بیجا کند، مرگ بید
که برتر ز دختر بیاید پدید

پس آن ضربه خیلی نشد نا به جا
که یک مغز معیوب شد جا به

 

 

 

 

شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:17 ::  نويسنده : 2lone

دلت تنگ شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از دست کسی ناراحتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میخوای چیزی بگی روت نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حقت رو ضایع کردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کسی دلت رو شکسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میخوای کسی و بکشی دنبال دستیار میگردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جزوه میخوای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تو درسی مشکل داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پیشنهاد داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حرصت رو میخوای سر کسی خالی کنی؟؟؟؟؟؟

 

...............خوب دوست من بیا اینجا.. هرچه دل تنگت میخواهد بگو....

یک شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:23 ::  نويسنده : 2lone

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند
 صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
 در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است 

(فریدون مشیری)

سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:44 ::  نويسنده : 2lone

اهل دانشگاهم..

روزگارم بد نیست

تک ژتونی دارم خرده هوشی سرسوزن پولی

من تریپی دارم بهتر از هرمانکن

جزوه ای پر ز زیراکس دوستان

وعلومی که در این نزدیکیست

لای این واحدها پای آن برگ سفید

توی پروندهء مشروطی وکسر واحد

اهل دانشگاهم

پیشه ام الافیست

گاهگاهی میروم دانشگاه

تاکه سیمایم را استاد ببیند به کلاس

بلکه غیبت را حاضر بکند

که ز آموزش من جان سالم ببرم

چه خیالی چه خیالی..میدانم

خوب میدانم..

غیبتم بسیار است

حذف درس وکسریم اجباری است

من به مهمانی کسری رفتم

من به پشت اندوه من به ایوان هراسانی و خواهش رفتم

رفتم از پله پاچه خواری بالا

تابه کوی استادتا به هوای نمره و استدعا

تاشب حسرت پاس کردن رفتم

نمره هایم اندک

استاد درآرزوی لحظه ای آرامش

شاگرد در آرزوی نمره ای افزایش

یاد هر درد وغم و بی پولی

تاکه شاید دل استاد به رحم بیاید

ای دریغ از یک ونیم نمرهء پر پوچ وبها

من دانشجوام

شغل من خوش تیپیست

گوشی ام یک نوکیا

عینکم آفتابیست

در خیالم جریان دارد پول جریان دارد کیف

مد از طرز لباسم پیداست

چشم هارا باید شست

پشت لنز باید رفت

کار ما نیست شناسایی لنز رنگی

کار ماشاید اینست که در افسون عینک چهار چشم باشیم

پشت کافینت اردو بزنیم

آی دی یک دوست بدوزیم و سر کار برویم وچشم بر

عینکی باید داشت

عینکی آفتابی

که در ظهر وغروب آفتاب

روی چشم وهم دم بر سرو موی یقه وجیب کنار شلوار

بنهیم و به همه پز بدهیم

تیپ ها باید ساخت

جور دیگر باید گشت

کفش نوک تیزو کتانی گهگاه

شلوار لی گشاد لیزری و هم دمپا

دو سه تاسیم کارت و هندزوری ویک همراه

بینی عمل شده سر بالا

اسم من دانشجوست آیا؟؟

 

یک شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:42 ::  نويسنده : 2lone

       

            

 
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده،‌ یکی ذوق می کند که تو را با طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند.. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است …
قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای. حفظ کردن تو با شماره صفحه،خواندن تو آز آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟
 ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.
آنان که وقتی تو را می خوانند چنان حظ می کنند،‌ گویی که قرآن همین الآن به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.
 
دکتر علی شریعتی
 
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:44 ::  نويسنده : 2lone
امت فاكس، نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگامی كه برای نخستین
 
بار به آمریكا رفته بود برای صرف غذا به رستورانی رفت. او كه تا آن
 
زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار
 
نشست با این نیت كه از او پذیرایی شود. اما هر چه لحظات
 
بیشتری سپری می شد ناشكیبایی او از اینكه می دید پیشخدمت
 
 ها كوچكترین توجهی به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اینكه
 
مشاهده می كرد كسانی پس از او وارد شده بودند و در مقابل
 
بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.

او با ناراحتی به مردی كه بر سر میز مجاور نشسته بود نزدیك شد و
 
 گفت: «من حدود بیست دقیقه است كه در اینجا نشسته ام بدون
 
آنكه كسی كوچكترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما
 
 كه پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا
 
نشسته اید! موضوع چیست؟ مردم این كشور چگونه پذیرایی می
 
شوند؟»

مرد با تعجب گفت: «ولی اینجا سلف سرویس است.» سپس به
 
قسمت انتهایی رستوران جایی كه غذاها به مقدار فراوان چیده شده
 
 
 بود، اشاره كرد و ادامه داد: «به آنجا بروید، یك سینی بردارید و هر
 
 چه می خواهید، انتخاب كنید، پول آن را بپردازید، بعد اینجا بنشینید و
 
 آن را میل كنید!»

امت فاكس، كه قدری احساس حماقت می كرد، دستورات مرد را پی
 
گرفت. اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید كه
 
زندگی هم در حكم سلف سرویس است. همه نوع رخدادها، فرصت
 
ها، موقعیت ها، شادی ها،سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد. در
 
حالی كه اغلب ما بی حركت به صندلی خود چسبیده ایم و آن چنان
 
 محو این هستیم كه دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی
 
شده ایم كه چرا او سهم بیشتری دارد؟ و هرگز به ذهنمان نمی رسد
 
 خیلی ساده  از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است.
 
سپس آنچه می خواهیم برگزینیم
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:5 ::  نويسنده : 2lone

                   

یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:48 ::  نويسنده : 2lone

 هنگام درس دادن استاد سر کلاس :

(-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-)

 

وقتی استاد خبر امتحان رو میده :

(o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O)

 

موقع امتحان:

(←.←) (→.→) (←.←) (→.→) (←.←) (→.→)

 

وقتی استاد موقع امتحان حواسش جمع میکنه واسه مچ گیری:

(↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓)

 

وقتی که نمره ها رو میزنن :

(͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏)

یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:33 ::  نويسنده : 2lone

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه ...



ادامه مطلب ...
دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:51 ::  نويسنده : 2lone

 

دیروز میگفتم :

مشقهایم را خط بزن … مرا مزن

روی تخته خط بکش … گوشم را مکش

مهر را در دلم جاری بکن … جریمه مکن

هر چه تکلیف میخواهی بگیر … امتحان سخت مگیر

اما کنون ..

مرا بزن … گوشم را بکش .. جریمه بکن .. امتحان سخت بگیر
مرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان

پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:26 ::  نويسنده : 2lone

واسه هركسي هر روز يه سري اتفاقا ميوفته كه امكان داره شنيدنش جالب باشه

منتظر شنيدن اين حوادث جالب و به ياد ماندنيتان هستيم............

درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 62
بازدید کل : 1727
تعداد مطالب : 97
تعداد نظرات : 371
تعداد آنلاین : 1